درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 70
بازدید دیروز : 100
بازدید هفته : 173
بازدید ماه : 170
بازدید کل : 88210
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


با من بمان




ماه مهرآمد
اما بوی مهری ازتو بمشامم نمیرسد

 


 

 

 

توازجنس پاییزی یا پاییزازجنس تو
که من زنده میشوم درهوای پاییزی
همانطورکه زنده میشوم درهوای نفسهای تو

 

 

 

 

دراین دنیای بزرگ
یکی فقط یکی
میشه جواب تمام احساس عاشقانت
میشه انگیزه ادامه زندگیت
میشه درمون تمام درهات
ای انگیزه زنده بودنم
ای درمان دردهایم
ای جواب احساس عاشقانه ام
دوستت دارم

 


 

 

دوستت دارم
به اندازه تمام قلبم♥
آنقدرکه دیگرجایی برای هیچ احساسی باقی نمانده است
فقط عشق است و دوست داشتن
فقط تویی و تویی تو

 



حکایت من وعشق تو
حکایت
ازتو به یک اشاره است و ازمن به سردویدن
کافی است نامم را صدا کنی
یک پارچه جان می شوم برایت

 



امشب به استقبال خواب میروم
دستان رویایت را میگیرم
باخود به خوابم میبرم
میخواهم تاصبح برایت عاشقانه بگویم
درد دل کنم
به چشمان عاشقت خیره شوم
و برایت بگویم ناگفته هایم را ، بگویم برایت
مدتهاست شانه هایت آرامش سرم شده اند
نگاهت نور چشمانم شده اند
و صدای نفس هایت آرامش بخشترین موسیقی ام شده است
کاش این خواب تمام نشود....



پروازمیکنم به دورترین نقطه خاطرات باهم بودنمان‎
هنوز قلبم به طپش می افتد‎
هنوز نفسم بند می آید‎
هنوز گونه هایم سرخ می شود‎
هنوز وجودم گّرمیگیرد‎
توهنوز عاشقم هستی ؟؟

 

 

 

 

باز تاس می اندازم ‎
وباز می بازم تمام قلب عاشقم را ‎
باز تاس می اندازی‎
وبازمی بری تمام هستیم را ‎
من برنده ترین بازنده قمار عشقم

 



مرد باس از بیرون که اومد یه نعره بزنه که چهار ستون خونه بلرزه!! وبا ابروهای درهم کشیده یه مشت بکوبه به دیوار و بگه:
ززززززززززززززززززززززززن…


مگه نگفتم ظرفا روخودم میشورم فداتشم؟!؟!نیشخند



خمودگی پشتت
سپیدی مویت
بی رمقی چشمانت
زمختی دستانت
هیچکدام آرامش آغوشت را کم نمیکند
ای کاش بازهم آغوش میگشودی و باچشمانت مرا به میهمانی بوسه هایت دعوت میکردی وبانفسهایت جان تازه ای به کالبدم میدمیدی آنچنان مرا به سینه ایت میچسباندی که صدای قلبت گوشم را پرمیکرد
کاش بازعاشقم میشدی

 

 

سردرگمم درحجمی ازاحساسات
روزی ازعشق میگویی
روزی ازنفرت
روزی چشمانت شعرعاشقی میسرایند
روزی ازتنهایی و جدایی
ومن درکشاکش این احساسات متناقض
مات و مبهوت نشسته ام
چه معصومانه سردرگم نگاهت میکنم "تومرا دوست میداری؟"
مگرمیشود تورادوست نداشت ؟ چرا دیروز ازنفرتت گفتی ؟
توباورمیکنی میشود عاشق بود و تنفرداشت ؟
میدانم این قصه نیزمثل قصه نفرتت میماند فردا چگونه ایی "نمیدانم"

 



دیگرازتونه مهرمیخواهم نه مهربانی نه بوسه نه نوازش نه حتی میخواهم که نامم را صدا بزنی
دیگرخسته ام ازتمام تقلاهای بیحاصلم زین پس ازخودم میخواهم
میخواهم کورشوم کرشوم بی احساس شوم میخواهم مرگ را عاشقانه درآغوش بگیرم تاجایی دیگربرای توباقی نماند
نام من زین پس مرده متحرک است ازآشنایی با توخوبشختم

 




تمام شعرهای عاشقانه ام را باید بسوزانم
تا ازحرارتش کمی گرم شوم
میخواهم گرمایش قلبم را به آتش بکشد
شاید جبران سردی دستانت و سردی احساست شود
دارم درکنارت یخ میزنم....



من عاشق زمستانم

عاشق اینکه ببینمت در زمستان
آرام راه می روی !
گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایمان در جیبم به گم گره شده
معصومانه به زمین خیره ای
چقدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم ...
من عاشق زمستان نیستم، عـــــــــــــــاشق توام


 

 

برای این درد ‎
کمی سکوت میخواهم‎
کمی شراب‎
کمی سیگار‎
نه فقط‎
کاش کمی عشق ، خدابرایم تجویزکند
بــــ*اران


 

میخواهم به گذشته سفرکنم و تاهمیشه آنجا بمانم‎
میخواهم حس خوب دوست داشتن را دوباره تجربه کنم‎
خنده ای ازته دل‎‎
گفتگویی بدون دلهره بدون جنگ‎
یک آرامش ‎
آنجا که توهنوزخوبی‎
هنوزعاشقی‎
آنجا که میتوان بایک لبخند خوشبختی را درآغوش کشید‎‎
بــــ*اران


 

ﺯﺭﺩ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺟﻬﺎﻥ
ﭘﺎﺋﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺗﻮﺳﺖ ،
ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﮐﻪ
ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ



حجم بزرگ تنهاییم را
با عاشقانه ای برای توپرمیکنم
با یک دست قلمم را میگیرم وبادستی دیگر خاطراتت را درآغوش میفشارم
ومی نویسم
ازشیرینی بوسه هایت
ازگرمی آغوشت
ازهورم نفسهایت
ازمعجزه چشمانت
عطرتنت تمام آغوشم را پرکرده است
ومن مست ازتو
شعرمی نویسم

 

 

 

 

آرام و خرامان
به خوابت سرک میکشم
من به تنهایی تو و خواب هم حسادت میکنم

 



قبله گاهم نگاه توست
به سینه ات سجده میکنم
عشق من
من تورامیپرستم

 

 

 

 

 

 یادت هست
آن زمان راکه شورعشقی زیبا دردلت روشن بود ومن گرم میشدم با حرارت آن
یادت بماند
امروز تورامبینم سرد و ساکت
چون روح سرگردانی که شب هنگام درخانه درحرکت است
و چون سایه ای که گاهی فقط گاهی پشت سرم ایستاده است
ومن هرروزخودراکمی گول میزنم
وبه خوددلداری میدهم "خداراشکرحداقل سایه اش را گاهی میبینم"

 

 

 

 

 

 ازمنطق بدم می آید
چون حرف دل را نمیفهمد
دل باید بگوید و بگوید و بگوید
واو نفهمدونفهمدونفهمد
بعد بیاید استدلال کند
دل بیچاره
عشق را میفهمد این استدلال نمیخواهد
یک دل عاشق می خواهد

 

 

 

 

 

خوب من
هرکجای دنیا که باشی
همین که تپشهای قلبت ازآن من است خوشبختم

 

 

 

 

 

جانم گفتن هایت بهترین خاطره زندگیم شده است
جانم را به لب می آوری
تا بگویی جانم

 

 

 

 

 

وقتی تونیستی
تمام گوشم و چشم
تمام انتظارم و انتظار
وقتی تونیستی
زمان چه ناجوانمردانه بی حرکت می ایستد

 

 

 

 

 

دلگیرم ازتو
تویی که عاشقت هستم
اما
لایق یک درددل ساده هم نیستم

 



برای کسی شعر عاشقانه نمی گویم
مخاطب خاص هم ندارم
 فقط شاعرانه می نویسم / از حرف هایی که سرِ دل همۀ شما 
سنگینی می کند..
از حس تلخ انتظار که دست کم 
یک مرتبه پوست از سر همه کنده است 
از بی درمانی درد دلتنگی،
از عشق هم می نویسم
همان پل صراطی که آن طرف دیوار حاشا
می شود رد پای هر کسی را  رویش پیدا کرد
از محال آرزو تا امکان امید
از ناگزیریمان به تردیدها و دلواپسی ها
و از رنج های مکررِ تاریخِ آدمی..

دل تنهایی مان که بگیرد،
واژه ها مثل دانه های تسبیح 
رج به رج می آیند و کنار هم می نشینند 
سر زخم عبارات که باز شود،
همۀ آن حرفهای مگو 
از زیان سرخ قلمی که از پس چشم سفیدی اش بر نمی آییم
جاری می شوند و کار دست آبرویمان می دهند...

 

 

واژه ها در برابر چشمانم طنازی می کنند
درست همین امروز ،
که حال و هوایم نوشتنی نیست

دلتنگ تر از آنم که همدست واژه ها شوم..

سخت است مادری کردن،
برای مشتی واژه 
بر بستر دلتنگی های مدام.. 

سخت است نوازش سطرها 
مبادا که نظم شان به هم بریزد و خوابشان تلخ شود
دائم بدوم دنبال ردیف و قافیه ای که مشام مرا از عطر تو پر کند
هیچ کس هم نداند لالایی هایم را 
برای شعرهایی می خوانم که اعجازش 
همین نبودن توست..

 



تا دیدار تو 

یک شیشه فاصله است و من 

مثل ماهی 

میانِ تُنگ 

و تُنگ 


میان دریا

آه، اگر بشکند این دیوار شیشه‌ای!

 




چِقـدر پـــیـراهـن هـای پـشتــ ویتـرینــ مَغـازهـ هــا قَشَنـگَنـد !

تـو را کـه در آنهــا تَـصـوّر میکنـمْ وَسـوَسـه ی خـَــریدنشـانــ بـه سَـرَمْـ مـیزنـــَدْ

امــا میبیــنــی فـقـط مـانـده بــود اینهــا نبـودنتـْـ را بـه رُخـمـ بِکِشَنــدْ کـه

کشیدنــــد..

 



در وجودم کسی هست !

به وسعت تو ....

که

هر شب موهایش را شانه میزند

و هر شب یاد آخرین نگاه تو...

آوار میشود...

بر تنهاییم!

بر بی کسی این اتاقم...

و من با خودم فکر میکنم

حریمِ کدامین خیال را شکسته ام

که اینگونه حقیقت میشوی در باورم؟

باور کنی یا نه

باشی یا نباشی

دوستت دارم

فرقی نمیکند خیال باشی

آرزو باشی

یا عکسی در قابِ این مانیتور

در این دنیای مجازیِ پر از مجازات

فرقی نمی کند که شعرِ کدام شاعر را میخوانی

فرقی نمیکند که میشناسیم 

یا اینکه من تو را میشناسم

فرقی نمیکند که روی نیمکتی دو نفره نشسته باشیم

فرقی نمیکند که لبخندت سهم من بود یا دیگری

فرقی نمیکند که خوشحال بودیم یا ناراحت

همین را میدانم که دوستت دارم

و تو میشوی شروعِ حرف زدن

خودخواهیم را ببخش

ببخش که تو را به خواب میبینم

ببخش که واژه به واژه ی شعرم از تو داد میزند

ببخش که من عاشقت هستم...

 



چه تاییدم کنی چه تکذیب‎

عاشقانه هایم ازتومی گویند‎و شعرهایم تورامی سرایند‎
چه نگاهم کنی چه نه ‎
چشمان من چون تشنه ای گمگشته درصحرای چشمانت تورامی جویند‎‎
چه مرا بخواهی چه نه‎
قلبم باهرطپش تورا می خواند و هرنفسم به یادت چون آتشی سینه ام را میسوزاند‎
من عاشقم عاشق همیشگی تو
بـــــ*اران


 

 

برف می بارد
تابیشتردرآغوشش بگیرد یارزیبایش را‎
تامحکم تردستانش را بفشارد وتمام گرمای وجودش را تقدیمش کند‎
برف می بارد
تا دستان یخ زده اش را درجیبش محکم تربفشارد
وسردی درونش را با فنجانهای پیاپی گرما بخشد
برف می بارد ‎
تا یادت آتشی شود دراین سرما ‎
وقلبم را به آتش بکشد‎
بـــــ*اران


 

 

گاهی دردهایم را با لبخند مخلوط میکنم‎
معجونی میشود گوارا‎
چیزی شبیه شراب‎
تلخ اما دوست داشتنی
بــــــ*اران


 

من بوسه ای ازماه گرفته ام‎
موهای طلایی خورشید را با باد شانه کرده ام‎
من بارانم و گل های یاس را به مهر شسته ام‎
وآرام درآغوش دریا خوابیده ام ‎
دستان مرا،خدا به مهربانی فشرده است‎
من صبح را با سلام به زندگی شروع کرده ام
بــــــــ*اران


 

ارمغان توبه من ‎
اشک است و سکوت و تنهایی‎
عشقی است که هرروز به خاکسترمی نشیند‎
حسرتی که هرروزبیشتر‎
وآهی که هرروزسوزانتر‎می شود
میدانی که هنوزدلتنگت می شوم؟
حیف که تودلتنگی را نمی شناسی
بـــــــــ*اران


 

نگران من نباش ، من تورادارم
تویی که باستارگان می آیی ، میهمان تنهاییم می شوی
به یادت به ماه خیره میشوم ؛
دستانم را به مهتاب می دهم،وبرایش ازعشق میخوانم
می خوانم تا سپیده صبح ، تاآن زمان که خورشید چشمانم را به نورخود روشن کند
حال تنهاییم رادربقچه سیاه شب پنهان میکنم غمم را با نقابی ازلبخند می پوشانم به صبح سلام میکنم
تابازباستارگان چشمک زنان بیایندومن تورامیهمان تنهاییم کنم
بـــــ*اران




وقتی خسته ای اززندگی
وقتی هیچ شانه ای برای تکیه ودرددل کردن نداری
وقتی جایی نداری که دردای دلتو بارون کنی و بباری
وقتی حتی حق نداری فریاد بزنی 
وقتی دوتاچشم کوچولوکه عاشقشی همه زندگیته همیشه دارن بهت نگاه میکنن ومجبوری برای اینکه دل کوچیکش نلرزه همیشه لبخند بزنی
مجبوری بیای اینجا تمام نداشته هاتو تمام دردهاتو تمام آرزوهاتو بنویسی همشونو بنویسی و بقیه بخونن و برات لایک بزنن وتودرمقابل لطفشون لبخند

 

چشمان بارانیم را پشت یک نقاب سنگی مخفی میکنم
نمی خواهم خط دلم را ازچشمانم بخوانی
تومرا سنگی ببین


 

یک جفت گوش میخواهم برای شنیدن،
سنگین !
که وقتی حرفهایم تمام شد
مطمئن باشم چیزی نشنیده است.
تا شاید چیزی از غرورم بماند برایم ...


 

اَمروز چَن روزه دِل اون دِل دَنیه » مِه شِتِر بارِ ساربون دَنیه 
مِه گِل بِشکِفته باغبون دَنیه » مِه دَرمونده دلِ درمون دَنیه 
آی لارهِ لاره ،جان لارهِ لاره » مِه ور زِمستونه تِه وَر بِهاره  
سَر سَوایی و نَم نم وارِش » تِه بوردِن بوردِن و مِه هارِش هارِش  
کَئو آسِمونِه کَمِه سفارش » مِه دلبر راه دِره  نَییره وارِش ...
-------------------------------------------------------------------------
چند روزیه که دلم اون دل نیست» ساربان کاروان دلم نیست 
باغبان گل شکفته ام نیست» درمان دل درمانده ام نیست 
ای جان دلم ،ای جان دلم» من زمستانی ام و تو بهاری هستی
اول صبح است و نم نم باران» تو می روی و من نگاهت می کنم 
 به آسمان کبود سفارش می کنم» دلبرم در راه است ،باران نگیرد..