من عاشق زمستانم
عاشق اینکه ببینمت در زمستان
آرام راه می روی !
گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایمان در جیبم به گم گره شده
معصومانه به زمین خیره ای
چقدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم ...
من عاشق زمستان نیستم، عـــــــــــــــاشق توام
برای این درد
کمی سکوت میخواهم
کمی شراب
کمی سیگار
نه فقط
کاش کمی عشق ، خدابرایم تجویزکند
بــــ*اران
میخواهم به گذشته سفرکنم و تاهمیشه آنجا بمانم
میخواهم حس خوب دوست داشتن را دوباره تجربه کنم
خنده ای ازته دل
گفتگویی بدون دلهره بدون جنگ
یک آرامش
آنجا که توهنوزخوبی
هنوزعاشقی
آنجا که میتوان بایک لبخند خوشبختی را درآغوش کشید
بــــ*اران
ﺯﺭﺩ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺟﻬﺎﻥ
ﭘﺎﺋﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺗﻮﺳﺖ ،
ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﮐﻪ
ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ
نظرات شما عزیزان: