درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان با من بمان در یک هوای عالی یک عصر پرتقالی
تنها زدم به ساحل با دلبری خیالی
خورشید در افق بود شد قد صد ریالی
مهتاب آمد از دور
ای شاه بیت شعرم آی آنکه ایده عالی
تنها در این میانه جای تو بود خالی جمعه 24 آبان 1392برچسب:شعرهای عاشقانه, دلنوشته ها, عکس عاشقانه، اس ام اس عاشقانه, :: 12:6 :: نويسنده : راضی
آنکه بین من و تو شام جدایی آورد می کنم نفرینش، یا الهی؛ بکنش چون من زار پیش معشوقش خار هر دو چشمانش تار تا بداند چه به من می گذرد از غم دوری آن چشم عزیز.................
جمعه 17 آبان 1392برچسب:شعرهای عاشقانه, دلنوشته ها, عکس عاشقانه, اس ام اس عاشقانه, :: 22:7 :: نويسنده : راضی
خدایا؛ من عاشقی خسته ام که هر روز در ایوان خیال می نشینم و گیسوان خیس باران را شانه می کنم! من از ابریشم های قرمز و کتان های نقره ای شالی برایت می بافم و بی آنکه فرشتگانت باخبر شوند، آن را به تو تقدیم می کنم.
خدایا؛ گاهی نه پنجره ای دارم، نه جاده ای و نه رودخانه ای تا به سراغت بیایم. گاهی هوا پر از کلمه و دور و برم لبریز از نور و پرنده است، اما افسوس، که بالی بر شانه ندارم!
جمعه 17 آبان 1392برچسب:شعرهای عاشقانه, دلنوشته ها, عکس عاشقانه, اس ام اس عاشقانه, :: 21:17 :: نويسنده : راضی
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلی نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام التسش کرده بود گفت: یا رب از چه خارم کرده ای؟ بر صلیب عشق دارم کرده ای؟ خسته ام زین عشق دل خونم نکن من اگر مجنونم، تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگر نیست این تو لیلای تو، من نیستم گفت: ای دیوانه، لیلایت منم در رگت پنهان و پیدایت منم سالها با جور لیلی ساختی من کنارت بودم و نشناختی سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:, :: 20:17 :: نويسنده : راضی
داستان عاشقی گل شقایق از زبان خودش
شقایق گفت با خنده: نه بیمارم نه تب دارم اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تب دار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود، اما... طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد از آن نوعی که بودم من بگیرند ریشه اش را بوسوزانند شود مرهم برای دلبرش آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده که افتاده چشم او ناگه به روی من بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به راه افتاد و او می رفت و من در دستان او بودم و او هر لحظه سر را رو به بالا ها تشکر از خدا می کرد
پس از چندی هوا چون کوره آتش زمین می سوخت و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟ در این صحرا که آبی نیست به جانم هیچ تابی نیست اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم هرگز دوایی نیست وزین گل که جایی نیست
خودش هم تشنه بود اما! نمی فهمید حالش را چنان می رفت و من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو؟ نه حتی آبی، نسیمی در بیابان کو؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت که ناگه................. روی زانوهای خود هم شد که دیگر از صبر او کم شد دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد، آنگه،
مرا در گوشه ای از بیابان کاشت نشست و سینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت زهم بشکافت اما! آه ...
صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو می کرد زمین و آسمان را پشت و رو می کرد و هر چیزی که هر جا بود با غم رو به رو می کرد
نمیدانم چه می گویم؟ به جای آب، خونش را به من داد و بر لب های او فریاد "بمان ای گل" که تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستی "بمان ای گل"
و من ماندم نشان عشق و شیدایی و با این رنگ و زیبایی و نام من شقایق شد گل همیشه عاشق شد
دو شنبه 6 آبان 1392برچسب:شعرهای عاشقانه, دلنوشته ها, عکس عاشقانه, اس ام اس عاشقانه, :: 22:44 :: نويسنده : راضی
|