درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان با من بمان حالم را پرسیدند:
گفتم: روبه راهم
اما هیچکس نفهمید که رو به کدام راهم؟؟؟
اگر دلت گرفت سکوت کن
این روزها هیچ کس معنی دلتنگی را نمیفهمد!!!
یک شنبه 21 مهر 1392برچسب:, :: 13:8 :: نويسنده : راضی
یک شنبه 21 مهر 1392برچسب:, :: 9:24 :: نويسنده : راضی
هرجا هستی به آسمان نگاه کن بگذار دلخوشیم این باشد که آسمانمان یکیست...
هیمشه نگاهت به آسمان باشد تا دلت از رفتار زمینی ها نشکند...
یک شنبه 21 مهر 1392برچسب:, :: 8:58 :: نويسنده : راضی
سخته بگی سخته و کسی نباشه بگه: چرا؟ چته؟ چی سخته؟ نترس من هستم! سخته سختیهاتو تنهایی به دوش بکشی..... سخته وقتی می دونی سختیا با بودن یکی دیگه، دیگه سختی نیست و اون نیست. رفت! خیلی راحت رفت! صدای قلبمو نشنید، صدای خرد شدنش رو.... شایدم چون برگای پاییزی زیر پاش بود صدارو نشنید شاید دلیل نشنیدنش فریادهای من بود که می گفتم: نرو........
شاید چون.... شاید..... تو بگو دلیلش رو... دلیلی داری برای گفتن؟ برای رفتن؟ برای شکستن یک احساس، یک باوری که ترک برداشت.... برای رفتن... شاید ندونستن دلیلش برام مهم تر باشه.... شاید اگه بدونم دیگه منتظر نمونم که عقربه های ساعت بودنمو محکوم کنند منم میرم... همانطور که از یادت رفتم می رم تا دیگه سنگینی بغضامو تو گلوم تحمل نکنم تا اون همه خاطره رو به دوش نکشم، شکستم زیر این خاطره ها....
میرم تا با بستن پلکام اون صورت نازت بهم لبخند نزنه میرم تا توی سکوتم صدات تو گوشم نپیچه میرم تا انبوه گلای رز توی گلدون اتاقم لمس دستاتتو برام یادآوری نکنه خداحافظ برای همیشه تا ابد
چقدر سخته تو چشمای کسی که قلبتو بهش دادی
و به جاش یه زخم همیشگی به دلت داده
زل بزنی و به جای اینکه لبریز از نفرت بشی
حس کنی هنوزم.....
دیوونشی و دوستش داری...!!!
چقدر سخته که دلت بخواد سرتو باز به دیوار تکیه بدی
که یه بار زیر آوار غرورش
همه وجودت له شده...
چقدر سخته که توی خیالاتت ساعت ها باهاش حرف بزنی
ولی وقتی دیدیش
هیچی جز سلام نتونی بگی!!!
چقدر سخته وقتی پشتت بهشه
دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه
اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوز...........
به مستی نیازم نیست چای هم مستم می کند؛ اگر میزبان تو باشی!!! شنبه 20 مهر 1392برچسب:, :: 20:18 :: نويسنده : راضی
شنبه 20 مهر 1392برچسب:, :: 19:22 :: نويسنده : راضی
مهمانی کبریای توبه را بشکن، پشیمانی بس است از جواهرخانه خال، نگهبانی بس است خلق سنگند و من آینه با خود میبرم بشکنیدم دوستان! دشنام پنهانی بس است یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد هفتصد سال است می بارد، فراوانی بس است نسل پشت نسل تنها امتحان پس می دهیم دیگر انسانی نخواهد بود، قربانی بس است بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می کنیم سفره ات را جمع کن ای عشق؛ مهمانی بس است!!! ...........................................................................................................
عمـو زنجیـر بــــــاف عنکبوت بی انصاف هر کی که با تو بـد شد براش یه پاپـوش نــبــاف که روش یه کاسه آش ِ روغن بـره باشه وجـب وجـب جنازه تو کوچه فرش مــا شه نیمه ی شب سه تا زن تو کوچه راه میفتن جنازه های غریبه ها می خزند چادرهای سیاه شون قرمزی لباشون آره آدمو می ترسونه رقصهای سایه هاشون خبر میارن برات قربونی اند پیش پات رو تخت تو می خوابن لابد خـون می خورن از لبات کی گفته دنـیـا روی دسـت های تـو می گـرده؟ هر کی تنش سیاهه واست باشه یه بـرده با مهره های خسته ، لـنگ و کـَج و شلخته آخر ِ بازی رو شه تاس ِ سیاه ِ تخته عقب می مونی از ما شکل ما نیستی اصلا ً بـد میاری خیلی بـد می بـازی مطـمئـنا ً عمو زنجیـر بـــاف زنجیرها رو بافتی لقمه های حرومو تو سفره ات انداختی از ما که بد نـدیـدی خـط و نـشـون کـشیـدی مگه نـگفـتی دیشب تو خواب ِ خـدا رو دیـدی؟ میگم خـدا تو خـواب نــازه یه روزی بی اجـازه میدم یه بنـّای خوب واسم خـدا بسـازه یه لات بی سر وپا با قـلب و چـشم سیاه یه کسی که بـتونه کارتو خوب بــسازه عمو زنجیر پـَر یه روزی از پشت در گورشو گم می کنه یواشکی بی خبر دور میشه از نگاه مون شـاد میشه باز دل هامون می رسه اون روزی که سایـه میشه برامون عـمو زنجیــر بــاف عنکبـوت بــی انصــاف هـر کـی با تو بـد شد بـراش یه پـاپـوش نـبــاف
ادامه مطلب ... |